فقط به خودت و نیروی جادوئی درونت متکی باش

تا حالا از خودت پرسیدی که آیا زندگیت دقیقا همون چیزیه که میخواستی
چقدر از خواسته هات محقق شدند
باید یاد بگیریم که حتما توی زندگی هدف داشته باشیم، هدف و خواسته هایی واضح و مشخص
سعی کن خودت رو تویه آینده یعنی وقتی که به خواسته ها و اهدافت رسیدی ببینی
اونقدر این کارو تکرار کن هر روز هر شب تا باور کنی که به خواسته هات میرسی
برای رسیدن به اهدافت نیاز نیست کارای عجیب و غریب انجام بدی فقط کافیه که  قدمهای کوچیک ولی  متوالی رو بر داری
یادت باشه که باید بزرگ فکر کنی ولی کوچیک شروع

عنوان

کنی
قدمهای کوچیک تورو به هر خواسته ای میرسونه 
تنها کسی که میتونه جلوی تورو بگیره خودت هستی،هیچ دشمنی بیرون از تو وجود نداره
تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی،هیچ دوستی بیرون از تو وجود نداره
همه ی چیزهایی که تو برای رسیدن به هدفت میخوای همین الان پیشته 
پس منتظر نباش تا همه ی شرایط محیا بشه ، و بعد حرکت کنی چون هیچوقت این اتفاق نمی افته
اگه حرکت کنی همه چیز خوب و عالی میشه اگه حرکت کنی شرایط فراهم میشه
 

کار جدید

عنوان

بعد از مدتها که کمی فرصت شد باز میخوام بنویسم ، حقیقتش یکم یادم رفته و نوشتن برام سخت شده دارم فکر میکنم چقدر مشغله های زندگی ، کار و درگیریهاش میتونه آدمو از چیزایی که دوست داره ، به ناچار دور کنه ، دوستای عزیزم که من رو دنبال میکنید ، خیلی مایلم که بیایید و نظر بدیم ، یکم شرایط کشورمون قشنگ نیست و تو بد دوره ای داریم زندگی میکنیم ، امیدوارم همه چی به خیر و خوشی تموم بشه . سعی میکنم بیشتر بنویسم ...

چشمانت زیباترین درس ایست ڪـہ خواندہ ام 

چـہ معلم خوبیست ،

نگاهت .

نمیدونم

نه این که تو نمی دونی ....

ولی این درد،بی رحمه .....

یه چیزایی رو تو دنیا فقط یک مـــــــــــــــــــــــرد می فهمه . . .

بخند . . .  هرچند میدانم که آسان نیست !

بخـنــد هــرچـنــد غـمـگینــی

بـبخــش هــرچـنـد مـسکینـــی

فـرامـوش کــن هــر چـنــد دلــگیــــری

زیستن این گــونـــه زیـبـاسـت...

بخنـــد

ببخــش

و فرامـوش کـــن

هــرچـنــد میدانم آســـان نــیســـت...

آهای روزگار

بدون شرح

در جامعه ای زندگى میکنم که بسیاری از مردمانش با یک " استخاره " هدف تعیین میکنند و با یک " عطسه " از هدف خود دست میکشند!!!

میان آرزوی تو ومعجزه خداوند،دیواری است به نام ایمان و اعتماد پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او ایمان بیاور و اعتماد کن...

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد...

ای کاش ایمانی از جنس کودکانه داشته باشیم به خدا!!!

ای داد و بیداد

دوستت دارم...که برایت مینویسم...

خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم... خیلی

خداحافظ

خداحافظ . . .

نوشته های من

میگویند شاد بنویس نوشته هایت درد دارند. ومن یاد مردى میافتم که با کمانچه اش کوشه خیابان شاد میزد... اما با چشمهاى خیس...!!!!

 

پدرم

دیروز به پدرم زنگ زدم.
بعد از وفاتش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم .... نمی خواهم ارتباطمان قطع شود. هر وقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم ...
تلفنش بوق میزند ....
بوق میزند ...
بوق میزند ...
وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه دوست و همسایه است ....
الان چند سال میشود هر وقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم.

شماره " بیرون " را هم ندارم زنگ بزنم بگویم : " به پدرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده "!
دوست من اگر پدرت هنوز خانه است و نرفته " بیرون " .....
امروز بهش زنگ بزن ....
برو پیشش ....
باهاش حرف بزن ....
یک عالمه بوسش کن ....
صورتتو بچسبون به صورتش ....
محکم بغلش کن ....
بگو که دوستش داری ....
و گرنه وقتی بره " بیرون " خیلی باید دنبالش بگردی .....
باور کنید " بیرون " شماره نداره.

بی او

هی دلت تنگ می شود بی او
كوچه ها را پیاده می ترسی
نَفَست درد می كند وقتی
زندگی پشت خانه ات باشد

او نبود و تو باورش كردی
هر شب از روی عكس بوسیدیش
درد یعنی كه حقت از دنیا
بغض های شبانه ات باشد

دنیا بدون من

من اگر نباشم... 
هیچ اتفاقی نمی افتد...
خیابانی بسته نمی شود...
تقویمی در هم نمی ریزد...
تنها موهای مادرم کمی سپیدتر....
اقواممان چند روز آسوده از کار.....
و خواهرم پس از چند روز خاطراتم را در ویترین طلافروشی ها فراموش می کند...
و شاید....
فقط گورکنی را کمی خسته کنم...
وآنگاه است ک تنها آغوش سرد خاک همدمم میشود...
ای کاش از همان اول رفیق تنم خاک بود نه دستان گرم تو... 
آن دستانی ک روزی خیلی سخت سرد شدند...
دوباره زندگی ام در تنهایی معنا پیدا میکند... 
آخ ای کاش هرگز طعم دوست داشتنت را نمیچشیدم...
ای کاش هیچ گاه تو را طلب نمیکردم... 

اما دیگر افسوس هایش باشد برای تو... 
بر سر قبرم آنقدر گریه کن تا شاید... 
بجای من، گلهایِ رو قبرم جان بگیرند...
سردیِ اعتمادت مرا کشت نه چیز دیگر... 
از ناله هایت نمیخوانم هبچوقت...
اما باز بدان ک مرا سردیِ نگاهت ز رکاب این دنیا پیاده کرد...
اشک بریز تا دریا شود درون قبرم...
اما باز من تنهایٍ تنهایم بی تو...
بدونِ حضور تو...

گاهی

گاهی آدم
دلش
یک"دوستت دارم"می‌خواهد که
نَمیرد که پژمرده نشود

مو پر کلاغی

حیف موهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد

جز من و تو کسی که اینجا نیست بگذار آسمان نفس بکشد!
اهل سیگار نیستم اما بگذار این مسافر خسته
نخ پیراهن ترا گاهی بعد چای، از سر هوس بکشد !!
و خدا در مدار لبهایت ، خال را آفرید چون می خواست
مرز دنیای کوچک من را ، کمتر از دانه عدس بکشد
دهنِ فکرم از تو آب افتاد مثل لیموی ترش می مانی
کاش نقاشی تو را از نو ، بار دیگر خدا ملس بکشد
«این دغل دوستان که می بینی» ، عاشقت نیستند، می ترسم
دست این روزگار عاشق کش ، گِرد شیرینی ات مگس بکشد

ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است
نفس آخر مرا دم مرگ بگذارید همنفس بکشد

تلخ تر از تلخ

این روزها دچار سر گیجه ام

تلخ تر از تلخ…

زود می رنجم ، انگار گمشده ام! حتی گاهی میترسم …

چه اعتراف بدی…

شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …

نبار باران

نبار باران
من نه چتر دارم 
نه یار...

مرا بفهم


כωـﭡـــانـــم شـایـכ…

امـّـــا ،

כلـــــم نمــے روכ بـہ نـوشــﭡـטּ…!

ایـטּ ڪلمـــات بــہ هــم כوخـﭡـہ شـכه ڪجـــا!

احــωــاωــات مـטּ ڪجـــا…!

ایـטּ بــار نخـوانـכه مــرا بفــہـــم…(!)

چشمان تو

شعر را من

با نام ِ تو می‎‌آغازم

به چَشم هایَت که رسیدم

قلمم را بگیر؛ باقی را تو بگو

همیشه تاریخ را

فاتحان می‎‌نویسند.. !
.
/**/
99

دوران کودکی

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد



میخواهی کودک باشی



کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد



و آسوده اشک می ریزد



بزرگ که باشی



باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..